دیدار با حضرت زینب (س) در جبهه
یکبار خاطره ای از جبهه برایم تعریف میکرد میگفت کنار یکی از زاغه مهماتها سخت مشغول بودیم تو جعبه های مخصوص مهمات میگذاشتیم و درشان را می بستیم گرم کار یکدفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه با چادری مشکی داشت پا به پای ما مهمات میگذاشت توی جعبه ها با خودم گفتم حتما از این خانمهاییه که میان جبهه اصلا حواسم به این نبود که هیچ زنی را نمیگذارند وارد آن منطقه بشود به بچه ها نگاه کردم مشغول کارشان بودند و بی تفاوت میرفتند و می آمدند انگار آن خانم را نمیدیدند قضیه عجیب برام سوال شده بود موضوع عادی بنظر نمیرسید کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست ؟رفتم نزدیکتر تا رعایت ادب شده باشد سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم خانم جاییکه ما مردها هستیم شما نباید زحمت بکشید رویش طرف من نبود به تمام قد ایستاد و فرمود : مگر شما در راه برادر من زحمت نمیکشید . یک ان یاد امام حسین(ع) افتادم و اشک توی چشم هایم حلقه زد. خدا بهم لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست . بی اختیار شده بودم و نمیدانستم چه بگویم،خانم همانطور ک رویشان انطرف بود فرمودند :هرکس که یاور ما باشد البته ما هم یاری اش میکنیم.
به نقل از همسر شهید :معصومه سبک خیز